به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ جامعه شناسی تمدن؛ مسائل تاریخی و سنتهای نظری تألیف یوهان پی. آرناسون با ترجمه سالار کاشانی و به همت انتشارات ترجمان در سال ۱۳۹۷ به بهای ۶۰ هزار تومان منتشر شده است.
این اثر با نگاهی انتقادی به رویکردهای تحلیل تمدنی معاصر و کاوش حضور آنها در چارچوب اندیشه اجتماعی غربی، امکان ایجاد گونهای دیگر از مطالعه جامعه شناختی به نام جامعه شناسی تمدنی را مورد بررسی قرار میدهد.
جامعه شناسی تمدن با پرداختن به نظریه تمدنی از زوایای گوناگون، تولد دوباره چشم اندازهای تمدنی را در نظریه اجتماعی معاصر شرح میدهد و یک چارچوب کلی برای تحلیل تمدنی ترسیم میکند.
فهرست این کتاب عبارت است از:
مقدمه مترجم
سپاسگزاری
مقدمه
[۱] کشف دوباره تمدنها
[۲] منابع کلاسیک
[۳] الگوها و فرایندها
[۴] معنا، قدرت و ثروت: منظومههای متغیر
[۵] به پرسش کشیدن غرب: استفادهها و سو استفادهها از ضدیت با اروپامداری
منابع
واژه نامه
نمایه
نویسنده این کتاب را به کورنلیوس کاستوریادیس تقدیم کرده است و در بخش سپاسگزاری در این باره نوشته است: به مهمترین دین فکری ام اشاره میکنم. این کتاب را به یاد و خاطره کورنلیوس کاستوریادیس تقدیم میشود، کسی که وقتی این پروژه هنوز در مرحله آماده سازی بود جان سپرد. تحلیل تمدنی در برنامه کاری او به طور برجسته ای پدیدار نشد، اما بازاندیشی نوآورانه او از مرکزی ترین مضامین نظریه اجتماعی پرتو تازه ای بر مسئله تمدنها در حالت متکثر تاباند. مباحث این کتاب بسیار بیشتر از آنچه ارجاعات مستقیم میتوانند نشان دهند مدیون کارهای اوست.
فصل نخست باز - زایش مضامین و چشم اندازهای تمدنی را در نظریه اجتماعی معاصر توصیف میکند. اگرچه صریحترین و بحث برانگیزترین مدعیاتی از این دست با الگوهای متغیر روابط بین الملل (برخورد تمدنها) در ارتباط اند، میتوان پیوندهای آموزندهتری نیز میان چشم اندازهای تمدنی با دیگر حوزهها برقرار کرد، به ویژه در ارتباط با تغییر و تحولات جاری در نظریه مدرنیزاسیون و نیز در سطح مفاهیم بنیادی و تلاشهای صورت گرفته برای بازتعریف آنها.
فصل دوم منابع کلاسیکی را بررسی میکند که همچنان برای نظریه پردازی بیشتر درباره گستره تمدنی ضرورت دارند. در درون سنت جامعه شناختی، باید دو جریان اصلی تحقیق و تأمل را از هم متمایز ساخت: در جریان فرانسوی جامعه شناسی، دیدگاههای موجز اما بسیار پرمایه دورکیم و موس با هیچ مطالعه بنیادی مشابهی همراه نشد، اما نویسندگان فرانسوی بعدی برخی از جنبههای این مسئله را کاویدند. در جریان آلمانی، آثار پیشتاز ماکس وبر در تحلیل تطبیقی تمدنها یک سرو گردن بالاتر از همه کارهای دیگر از این نوع بودند، اما شالودههای مفهومی آنها کامل و رضایت بخش نبود. با وجود این، نه رهیافتهای دورکیمی و نه وبری با جریان اصلی تحقیق جامعه شناختی یکپارچه نشدند. مسائلی که جامعه شناسان از آنها غفلت کردند – در طول دورهای که نوربرت الیاس آن را عقب نشینی جامعه شناسان به حال توصیف کرد – در بستری دیگر و با هدفهای بسیار متفاوتی مورد توجه فراتاریخ نگارانی همچون اسوالد اشپنگلر و توین بی قرار گرفت.
در ادامه کتاب در یک فضل مجزا بحثی کوتاه و ناگزیر گزینشی درباره کار آنها آمده است که با تحلیلی انتقادی از تلاشهای بعدی برای احیای رهیافتهای تمدنی مبتنی بر پایههای استوارتر جامعه شناختی پی گرفته میشود. نظام مندترین مباحث این جریان را میتوان در نوشتههای اس. ان. آیزنشتات یافت، اما آثار بنجامین نلسون و یاروسلاو کریچی هم سهمی عمده در این حوزه دارند.
به فصل چهارم باید همچون مرکزیترین بخش این کتاب نگریست: این فصل خطوط کلی یک چارچوب مفهومی برای تحلیل تمدنی را، براساس مفروضات کلیتر نظری و در پیوند با چشم اندازهای عینیتر تاریخی ترسیم میکند. مدل ارائه شده در این فصل از منابع گوناگون کلاسیک و معاصر بهره میگیرد، اما آنها را به شیوهای متفاوت با هم ترکیب میکند: ترکیبی با تأکید مشخص بر بنیادهای فرهنگی قائل استفاده در یک مقیاس تمدنی، نهادهای سیاسی و نیز نهادهای اقتصادی. تحلیلهای تطبیقی جز این ساختارهای مرکزی تشکیل دهنده تمدنها، باید با الگوهای مشاهده پذیری سروکار داشته باشند که اغلب در درک موضوعات خاص تحلیل تمدنی به کار می آیند: مجموعههای چند جامعهای و نیز شاکلههای منطقهای و سنتی ای که ما معمولاً وقتی از تمدنها در شکل جمع استفاده میکنیم آنها را در ذهن داریم.
در نهایت فصل پنجم ضمیمه ای است بر بحث اصلی که میخواهد تصویری ترسیم کند از نسخه پیشنهادی نظریه تمدنی در نسبت با برخی از دیگر جریانهای معاصر. اگر یک چارچوب مرجع چند تمدنی بنا به تعریف خود با چشم اندازهای اروپامدار درباره تاریخ در تضاد قرار گیرد، باید با دیگر رویکردهای مبتنی بر نقد اروپامداری مواجه شود و از آنها متمایز گردد. برجستهترین شاهد این مدعا اکنون جریان پسااستعماری است که در طول دو دهه اخیر قوت بیشتری یافته است. همان طور که نویسنده می کوشد نشان دهد، طرحهای پسااستعماری – از نقطه نظر تمدنی – از ارزش و اهمیت یکسانی برخوردار نیستند. برخی از آنها درخور هیچ چیز نیستند مگر فراموشی سریع، در حالی که به نظر میرسد برخی دیگر پذیرای یک گفت وگوی سودمند متقابل اند.
در پشت جلد این اثر در معرفی آن آمده است: در دهههای اخیر علاقۀ متفکران به بحث دربارۀ تمدنها، هم در حیطۀ مباحث سیاسی و هم در بستر بحثهای جامعهشناختی، افزایش یافته است؛ همین نکته توجه برخی از عالمان علوم اجتماعی را به ضرورت تأمل نظری دربارۀ مسائل و منظرهای اصلی این قلمرو جلب کرده است. کتاب جامعهشناسی تمدن: مسائل تاریخی و سنتهای نظری کاوشی نظاممند و نقادانه است در شناخت رویکردهای تحلیل تمدنی معاصر.
آرناسون الگوهای نظری مطرحشده در کار جامعهشناسان تاریخی و آرا مورخان این حوزه را با نگاهی انتقادی تشریح میکند و میکوشد به تحلیلی چندوجهی از تمدنها دست یابد. در این چارچوبِ تحلیلی، او بر فرهنگ و نیز پویایی نهادهای سیاسی و اقتصادی تمدنها تأکید میکند. سیر پرفراز و نشیب کتاب در فصل پایانی به سوالاتی نقادانه دربارۀ اروپامحوری و قوت و ضعفهای نظریۀ پسااستعماری در تحلیل اجتماعی میانجامد.
در بخشی از مقدمه مترجم آمده است: کتاب یوهان پی. آرتاسون با آگاهی از سرگذشت جامعه شناسی در قرن بیستم به نگارش درآمده و نویسنده در آن کوشیده است، با جست وجوی ردپاهای تحلیل تمدنی در چارچوب اندیشه اجتماعی غربی، از نقصانهای رایج در جریان اصلی جامعه شناسی از جمله تکامل گرایی، اروپا محوری، برداشتهای تک خطی از تاریخ و ساده سازی بیش از حد واقعیت پیچیده اجتماعی فراتر رود و امکانهای ایجاد یک جامعه شناسی را مورد بررسی قرار دهد، صد البته که تحلیل تمدنی تنها بدیل موجود برای بینشهای مسلط بر جامعه شناسی قرن گذشته نیست و شاید بهترین و توسعه یافته ترین آنها نیز نباشد، اما میتواند یکی از امکانهای دیگرگونه اندیشیدن به جامعه و تاریخ را به جامعه شناسان و اصحاب علوم اجتماعی معرفی کند.
در گزیدهای از این اثر آمده است: دیدگاه اولیه وبری درباره فرهنگ همچنان بنیانی استوار است که میتوان به آن تکیه کرد: شیوههای معنا و مفهوم بخشیدن به جهان، که در عین حال چارچوبهایی برای ارجاع به ساخت و دگرگونی جهان اجتماعی فراهم میکنند، در تاریخ تطبیقی به طور کلی، و در تحلیلهای تمدنی، به طور خاص، از اهمیت مرکزی برخوردار هستند. این تفسیر از فرهنگ آن را به پروبلماتیک های معنا و ایدئولوژیای پیوند میدهد، اما به ادغام آنها منجر نمیشود. فرهنگ میتواند به مثابه پیکربندیهای گزینشیِ معنا در نظر گرفته شود که در صورت بندی ساختارهایی دخیل است که پیش تر به عنوان ساختارهای ایدئولوژیک تعریف شدند، اما فرهنگ نه به این حوزه محدود میشود و نه کنترل مطلقی بر آن دارد.
نظر شما